جدول جو
جدول جو

معنی ترم تاز - جستجوی لغت در جدول جو

ترم تاز
از انواع عقاب ریز جثه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تام تام
تصویر تام تام
نوعی ساز، صفحۀ فلزی گرد که آن را آویزان می کنند و با چکش می نوازند
فرهنگ فارسی عمید
تاخت آوردن ناگهانی برای تاراج و کشتار مانند تاخت و تاز ترکان قدیم، تاخت و تاز، جولان
فرهنگ فارسی عمید
پرنده ای شکاری از نوع بازهای سیاه چشم که پرهایش به رنگ زرد و دارای لکه های سیاه و سفید است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرم تاز
تصویر گرم تاز
آنکه به شتاب تاخت کند، گرم تازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترکی تاز
تصویر ترکی تاز
ترک تاز، تاخت آوردن ناگهانی برای تاراج و کشتار مانند تاخت و تاز ترکان قدیم، تاخت و تاز، جولان
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تُ مَ)
پرنده ای است شکاری بمقدار پیغو از جنس سیاه چشم. (برهان). مرغی شکاری از جنس سیاه چشم. (ناظم الاطباء). جانوری است شکاری در جثه بمقدار بیغو اما ظن غالب این است ت که این لغت ترکی باشد که صاحب جهانگیری پارسی گمان کرده چه رشیدی ننگاشته. (انجمن آرا) (آنندراج) :
نزد سیمرغ جلال رفعتت
نسر طایر کمتر است از ترمتای.
نزاری قهستانی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
از امرای دوران منکوقاآن است که بفرمان منکوقاآن به نوکاری امیر ارغون منصوب گشت. و رجوع به جهانگشای جوینی ج 2 ص 255 و 258 شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
ترکتازی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مطلق تاختن. (غیاث اللغات) (از آنندراج). تاخت آوردن بیخبر وناگاه بر سبیل تاراج بود و غارت. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (از غیاث اللغات) (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج). مثل تاخت ترکان. (فرهنگ رشیدی) (از غیاث اللغات) (از انجمن آرا) (آنندراج). تاخت کردن. (اوبهی). و با لفظ آوردن و زدن و برداشتن و کردن مستعمل است. (آنندراج). تاخت و تاراج سپاه بطور تعجیل و شتاب و بی خبر و ناگاه و جولان. (ناظم الاطباء) :
ز باران هوا خشک شد هفت سال
دگرگونه شد بخت و برگشت حال
شد از رنج و تنگی جهان پر نیاز
همی بود از هر سویی ترکتاز.
فردوسی.
چون موی زنگیم سیه و کوته است روز
از ترکتاز هندوی آشوب گسترش.
خاقانی.
جان از پی گرد مرکب تو
بر شه ره ترکتاز بستیم.
خاقانی.
در ترکتاز فتنه ز عکس خیال خون
کیوان بشکل هندوی اطلس نقاب شد.
خاقانی.
موی بمویت ز حبش تا طراز
تازی و ترک آمده در ترکتاز.
نظامی.
سوی خانه خود بیک ترکتاز
بچشم فروبستش آورد باز.
نظامی.
روز قیامت ز من این ترکتاز
باز بپرسند و بپرسند باز.
نظامی.
هر کجا در هر دو گیتی فتنه ایست
ترکتاز طرۀ هندوی تست.
عطار.
هندوی یکسوارۀ کلکت چو برنشست
بر خیل خانه قدرش ترکتاز باد.
کمال اسماعیل (دیوان ص 185).
شرط تسلیم است نی کار دراز
سود ندهد در ضلالت ترکتاز.
مولوی.
و رجوع به ترکتازی شود.
- از ترکتاز افتادن، از حرکت و تاختن باز ماندن:
هم رفیقش ز ترکتاز افتاد
هم براقش ز پویه بازافتاد.
نظامی.
- ترکتاز آوردن، ترکتازی آوردن. ترکتازی کردن. حمله آوردن. هجوم کردن:
چون به جمعه می شداو وقت نماز
تا نیارد گرگ آنجا ترکتاز.
مولوی.
سپهدار غمش در سینه ام زان ترکتاز آرد
که تسخیر بلاد، آیین بود لشکرپناهان را.
طالب آملی (از آنندراج).
- ترکتاز برداشتن، ترکتازی کردن حمله و هجوم آوردن:
عشق چون ترکتازبردارد
نی سوارند، آسمان فرسان.
ملاسالک قزوینی (از آنندراج).
و رجوع به ترکتاز شود.
- ترکتازداشتن، در حال ترکتازی بودن حمله و هجوم کردن. تاخت کردن:
وقتها خواهم که گویم با تو راز
تو درون آب داری ترکتاز.
مولوی.
- ترکتاز زدن، تاخت آوردن. یغماگری حمله و هجوم ناگهانی کردن:
بهر دایره کو زده ترکتاز
ز پرگار خطش گره کرده باز.
نظامی (از آنندراج).
قربان آن زمان که نگاهش به تیغ ناز
بر قلب عاشقان زند از عشوه ترکتاز.
مخلص (از آنندراج).
- ترکتاز ساختن، تاختن به ناگاه:
گر گشاید دل سر انبان راز
جان بسوی عرش سازد ترکتاز.
مولوی.
- ترکتاز کردن، ترک تازی کردن. حمله و غارت و هجوم کردن:
اصحاب فیل بین که به پیرامن حرم
کردند ترکتاز و نه درخورد کرده اند.
خاقانی.
و باز سوار شدند و بر ایشان ترکتاز کردند و از چاشت تا بشب جنگ بود. (تاریخ غازان ص 128)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
آنکه یا آنچه چون گرگ تازد. آنکه به هروله رود: صیادی سگی معلم داشت از این پهن بری... گرگ تازی، نهنگ یازی چون صرصر در صحرا. (سندبادنامه ص 200)
لغت نامه دهخدا
(خوَا / خا)
دوانندۀ کره. کره سوار. (فهرست شاهنامۀ ولف) :
بشد گرد چوپان و دو کره تاز
ابا زین و پیچان کمند دراز.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که ای نامدار
یکی کره تازم دلیر و سوار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هَِ تَ / تِ رَ / رُو)
آنکه طرم بازد. رجوع به طرم شود
لغت نامه دهخدا
از امرای بزرگ ترک، معاصر غازان خان: غازان خواست که تتمیم اساس عدلی راکه ممهد فرموده و ارشاد طریقۀ اسلام که مدت سلطنت خود را مصروف آن ساخته بود آیندگان را نصیحتی و تذکیری واجب دارد... و امرای عظام... و تارمتاز... و شهرت یافتگان مدت خانیت احضار کرده فرمود... (تاریخ وصاف از تاریخ مغول اقبال ص 280). رجوع به تارمداز شود
لغت نامه دهخدا
نزد صوفیه جذبۀ الهی را گویند که سالک مجاهده و رنج بسیار می کشد و گشادگی نمی یابد. ناگاه جذبۀ الهی دررسد و او را به مقصود رساند. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1555)
لغت نامه دهخدا
(غَ بَ)
دباغ و کسی که چرم میسازد. (ناظم الاطباء). چرم سازنده. سازندۀ چرم. آنکه ساختن چرم داند و تواند. آنکس که از پوست چرم سازد. چرمگر. آنکس که پوست حیوانات را دباغی کند. رجوع به چرمسازی و چرمگر شود
لغت نامه دهخدا
(پَ خوَرْ / خُرْ)
بردشمن تازنده. بر دشمن حمله کننده:
چو سلجق صیدگر آمد چو بیغو جنگ جو آمد
چو طغرل شیربند آمد چو جعفر خصم تاز آمد.
امیرمعزی (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
از امرای زمان الجایتو بود که روحانیان و کشیش های مغول را به قبول طریقۀ امامیه تشویق کرد. و رجوع به تاریخ ادبیات برون ج 3 ص 55 شود
لغت نامه دهخدا
نوعی از آلات موسیقی ضربی است که منشاء آن از چین است و عبارت از یک صفحۀ فلزی دایره شکل است که بطور عمودی بر پایه ای آویخته شده است و با چکش چوبی بر آن نوازند
لغت نامه دهخدا
تابنده با حرارت بسیار: بجشن همایون میمون تو چو گشت آفتاب از حمل گرمتاب... (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرم تازی
تصویر گرم تازی
بشتاب تاختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کره تاز
تصویر کره تاز
آنکه کره اسب را بتازاند: (چنین داد پاسخ که ای نامدار یکی کره تازم دلیر و سوار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تام تام
تصویر تام تام
نوعی از آلات موسیقی ضربی است که منشا آن از چین است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصم تاز
تصویر خصم تاز
دشمن تاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرم ساز
تصویر چرم ساز
دباغ و کسی که چرم می سازد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بشتاب تاخت کند تند تازنده: آن مشرب سرد گرم تاران ترآخور جان خشک بازان... (تحفه العراقین)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه مانند گرگ تازد آنکه بهر وله رود: صیادی سگی معلم داشت ازین پهن بری... گرگ تازی نهنگ یازی چون صرصر در صحرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمتای
تصویر ترمتای
مغولی سنگلک از مرغان شکاری ترکی سنگک از مرغان شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکتاز
تصویر ترکتاز
مطلق تاختن غارتگر، جور کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکتاز
تصویر ترکتاز
((تُ))
حمله، جولان
فرهنگ فارسی معین
چرمگر، دباغ، صرام، چرم پیرا، پوست پیرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ترمتای، نوعی قوش کوچک اندام حد میانه ی باشه و عقاب
فرهنگ گویش مازندرانی
تخم آدمی، اولاد، اعقاب
فرهنگ گویش مازندرانی
دو تن که در کنار همدیگر زمین مزروعی داشته باشند
فرهنگ گویش مازندرانی
پراکنده، سرگردان
فرهنگ گویش مازندرانی
قرقاول
فرهنگ گویش مازندرانی